بازدید امروز : 88
بازدید دیروز : 1
مایه آرام دل چشم هوس بستن است
از تپش آسوده نیست ، بازِِ نظر دوخته
یادته قبلاً در مورد خواستهها ، آرزوها و تلاش برای بدست آوردنشون تو دنیای واقعی صحبت کردیم؟ یادته که بحث از این شد که معمولاً ما آرزوهامون رو بیشتر تو رویاهامون دنبال میکنیم و کمتر تو واقعیت برای بدست آوردنشون تلاش میکنیم و در برابر سختیهایی که تو راه رسیدن به اونها هست زود کوتاه میایم و به اصطلاح کم میاریم؟
حالا میخوایم از یه جهت دیگه به این بحث نگاه کنیم. قبول داری که همیشه هم اینطور نیست که ماها بیخیال رسیدن به چیزایی که میخوایمشون بشیم و گاهی بزرگترین مشکل زندگی ما اینه که هرچی برای رسیدن به چیزی که میخوایم تلاش میکنیم کمتر بهش میرسیم. هرچی بیشتر هزینه میکنیم در راه رسیدن بهش کمتر سودی برامون داره. مشکل کجاست؟
پیش میاد برای همه ما که تو زندگیمون برای بدست آوردن چیزی یا از دست ندادن چیزی تمام تلاشمون رو میکنیم فکر و ذکرمون میشه رسیدن بهش یا از دست ندادنش. هرکاری که لازم باشه برای داشتنش میکنیم و هرچیزی که لازم باشه هزینه میکنیم تا بدست بیاریم و نگهش داریم. اون چیز میشه همه زندگیمون و همه دغدغهمون. شب و روز و خواب و خوراکمون رو میگیره تا بهش برسیم. پرمون میکنه از استرس و پیرمون میکنه از غصه. چون واقعا میخوایمش کوتاه نمیایم. هرچی که میشه صبر میکنیم . جولوی همه وا میایستیم. از همه چیز صرف نظر میکنیم و... علیرغم همه اینها گاهی به هیچ چیز نمیرسیم. به هیچ چیز...
پس چرا اینطوری میشه. فکر میکنم که واقعیت این باشه که همه ما علیرغم اختیاری که داریم تو حیطه خودمون، تحت نفوذ یک جبر بزرگتر واقعیم که اراده صاحب اونه که اصل ماجرا رو هدایت میکنه. درسته که همه میگن انسان موجود مختاریه، ولی به نظر، این مخلوق مختار مجبوره از اختیاراتش تو یه حیطه محدود استفاده کنه. بنابراین وقتی که کار ما از تلاش تو حیطه اختیارمون فراتر بره و به قلمرو اون جبر بزرگتر وارد بشیم و بخوایم باهاش مبارزه کنیم، اون موقع است که هرچی بیشتر تلاش میکنیم کمتر بدست میاریم. اونوقته که همه چیزمون رو هزینه میکنیم و یکیک داراییهامون رو به آتش میکشیم تا گرمای لذت داشتن خواستهمون رو حس کنیم ولی چیزی عایدمون نمیشه. حالا اگه اون خواسته و اون خواستنی چیز قابلی باشه و ارزش داشته باشه که خودتو براش فنا کنی که زهی سعادت. اما اگه اون خواستنی ارزش این همه تلاش کردن رو نداشته باشه و ذاتش بیارزش تر از اون باشه که بخوای بخاطرش از همه چیزت بگذری که وای بحالت. دوسره باختی. اونوقته که تازه وقتی بفهمی که چی به سرت اومده شاید اگه از پس جمع و جور کردن خودت بر بیای، نجات پیدا کنی و الا بازم دست و پا میزنی اینبار نه دیگه برای اینکه به چیز جدیدی برسی، برای اینکه اگه به خواستت نرسی دیگه هیچی نداری،به قول یه دوست معتادی که «میگفت معتادی که کارتون خوابه همه چیزشو داده تا اون کارتون رو گرفته و حالا اون کارتون همه چیزشه»... و تو هم همه چیزتو دادی که اونو بگیری و حالا اگه اونم نباشه...اما خوب میدونیم که هیچ فایدهای نداره و با این دست و پا زدن درست مثل کسی که تو باتلاق افتاده فقط بیشتر فرو میریم.
پس باید تو حیطه اختیار خودمون تلاش کنیم و توقع داشته باشیم ، بقیهاش خواست اون جباره...
شاید وقتی که این رو کاملاً بفهمم بتونم بفهمم مقام رضا یعنی چه...
کاش میفهمیدم...
دست و پا نزن، دست و پا نزن...
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک